۳ روز شد و سراغی ازم نگرفت،دلم مث ی گنجشک داره میترکه اما دست پایشو بستم که بهش پیام نده،دیگه سمتش نره
این ۴سال پیگیرش بودن برام بس بود که تو هر بحثی بهم بگه تو التماسم کردی باهات باشم
اما با این حال دلم برای مهربونی هاش تنگ شد،بغضم هرلحظه مث ی بادکنک بزرگتر میشه،وقتی یادم میفته با چه ذوقی بهم میگفت خانمم دلتنگیم بیشتر میشه،کاش دلم زبونمو میفهمید کاش انقدر حالمو بد نمیکرد با خاطرات گذشته،چشمام درد میکنه،۳ روز نخوابیدم،امشب فقط ۲ ساعت تونستم بخوابم،کاری جز گریه ندارم،که نمیدونم چرا از امروز بغض میکنم و اشکم نمیاد خدایا تو به داد دلم برس،حتی اگه اون مال من نیست عیب نداره،هرچی تو بگی من تسلیمم فقط ازت میخوام سلامت باشه همیشه،فقط همین💔
بمونه به یادگار از روزای تلخم وقتی خونه بابامم،با وجود محبت زیادی که نثارم میکنن اما بازم دلتنگ اونم
۱۴۰۳/۸/۲۷