2777
2789
عنوان

ب یچه هاتون چجوری محبت میکنید امشب دخترم گف

| مشاهده متن کامل بحث + 400 بازدید | 37 پست

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

چجوری چیا میگه بهت

😂

چیز خاصی نمیگه فقط در مورد روزمره حرف میزنیم از دغدغه هام براش میگم


ناتانائیل، بکوش که عظمت در نگاه تو باشد نه در چیزی که به آن می نگری...ناتانائیل، تنها خداست که نمیتوان در انتظارش بود. در انتظار خدا بودن یعنی در‌‌‌‌ نیافتن اینکه او را هم اکنون در وجود خود داری...✿✿✿

9خرید بازی پارک

خب تو اولین فرصت کار مورد علاقه اشو دوتایی انجام بدید

اگه نمیتونی بیرون ببری بهش بگو بیا باهم غذای مورد علاقه اتو درست کنیم یا کیکی چیزی بپزیم قبلشم دستور پختشو یه نگاهی بنداز باهم بپزید و وقت بگذرونید سعی کن بیشتر بهش توجه کنی الان نه سالشه اینو گفته سه سال دیگه دوازده سالشه یه نوجون بی منطق میشه که فکر میکنه تو درکش نمیکنی و بدتر از اون دوستش نداری سریع رابطتو باهاش درست کن بیشتر براش وقت بذار حداقل یک ساعت در روز برای دخترت باشه

2805

بهش بگو داداشت ضعیفه به توجه نیاز داره وگرنه تو رو به اندازه داداشت دوست دارم وقتی همسن داداشت بودی نیاز به مراقبت داشتی اما الا این باعث نمیشه که کسی رو بیشتر از مسی دیگه دوست داشته باشم 

البته چون مادر نیستم شاید اینکه گفتم درست نباشه نمی‌دونم ببینید اگه بنظرتون موثره راه بهتری به ذهنتان اضافه کنه

چقدر خوبه عزیزم.من با مادرم رابطمون هیچوقت خوب نبود دعوا نداشتیم ها اما بغل وبوس ومحبت آنچنان هم ندا ...

ما هم اینطور نبودیم

یعنی خیلی اهل نشون دادن احساساتمون بهم دیگه نبودیم

اما من سعی کردم خودمو بهش نزدیک کنم

بیشتر بقلش کردم بیشتر بوسش کردم خودمو براش لوس کردم

اونم کم کم عادت کرد به نشون دادن و ابراز احساساتش

ناتانائیل، بکوش که عظمت در نگاه تو باشد نه در چیزی که به آن می نگری...ناتانائیل، تنها خداست که نمیتوان در انتظارش بود. در انتظار خدا بودن یعنی در‌‌‌‌ نیافتن اینکه او را هم اکنون در وجود خود داری...✿✿✿

ما هم اینطور نبودیمیعنی خیلی اهل نشون دادن احساساتمون بهم دیگه نبودیماما من سعی کردم خودمو بهش نزدیک ...

من مثل غریبه هام با مادرم .همونطوری که با همسایه ها سلام میکنم درون حد.نمیدونم چرا نمیتونم باهاش صحبت کنم چرا نمیتونم زیاد بهش محبت کنم نمیدونم چرا اینطوریم.ولی اکثرا هم خواب میبینم مامانم داره بهم حرف میزنه و باهام دشمنه

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792