مامانم سکته کرده بود بالاسرش داشتم گریه میکردم دیگه حالش بهتر شده بود پسر عموم اومد گف حراست صدات میزنه برو ببین چیکارت داره بعد ک رفتم پایین گف اشتباه شده رومو برگردندم ک برم پیش مامانم ی اشنا دیدم زل زد تو چشام خودش بود حراستم مامان اونو صدا زده بود پسر عموم فک کرد منم فامیلیمون یکیه اون لحظه مردم و زنده شدم ولی رومو برگردوندمو رفتم 🫠🫠🫠ولی ازون روز تا حالا اون نگاه از جلو چشام نرفته ک نرفته هرکیو نگاه میکنم هرجایی ک نگاه بره فقط اون نگاه جلو چشممه میسوزمو باید تحمل کنم
بچه ها کاربری قبلیم تیشتر بود ک ترکید
..دارم دیوونه میشم چرا دیدمش چرا اخه خدا من ی سال بصورت چت باهم حرف میزدیم اون روز واسه اولین بار همو دیدیم