ساعت ۷ پاشدم خب
بعد رخت خوابا رو جمع کردم و تمیز گردم خونه رو اومدم اتاقم
الان دوباره رفتم حال رو جارو زدم و پله ها
از مامانم ی سوال پرسیدم با اخم جواب میده بعد به داداشم ی چیزی گفتم گفت ب توچه بعد خودش گفت اینکارو کن گفتم به من چه گفت کفن شی الهی مامانم برگشت گفت هزااار بار
منم ناراحت شدم مشغول کارم شدم
برگشته میگه الهی سرطان بگیری که ی پله و حال جارو روی اخم و تخم میکنی
منم کارمو گردم برگشتم اتاقم جلو هممههه
واقعا خسته شدم این جژیی از اخلاقشه
الانم قهره مطمئنم منتظره من برم
منم مثل احمقا میرم آشتی چونکه خودش نمیاد و همه اهل خونه جز بابام باهام قهر میکنن حتی زن داداشام
دارم با گریه تایپ میکنم خداا