2777
2789
عنوان

مادر شوهرم

147 بازدید | 12 پست

دیروز خواهرش رو گفته نهار برن اونجا بعد خونه نبود رفته بود بیرون پدر شوهرم زنگ زد بیاین شما هم ..ما هم خاستیم بریم اما گفتم نکنهِِ غذاش کم باشه صب کردیم خودش اومد زنگ بزنیم بپرسیم ..بهمون گفت برادر شوهرتم گفتم بیان اما سرما خوردگی دارن بچه تو هم کوچیک 


جالبه کرونا گرفتن ازمون قایم کردن یا مریض بودن اومدن پیش نوازد اینجور جاها اهمیت نمیدن

مطمئنم غذاش کم نبود چون برادر شوهرم اینا غذاشان زیاده همیشه هم زیاد میزانه 

خیلی پشیمون به حرف پدر شوهرم خودم رو کوچیک کردم..شوهرم گفت زنگ نزن من گفتم حالا بابات ناراحت میشه

بدتر از اون واسه این پشیمون پنج شنبه زنگ زدم برای امشب دعوتشان گردم الان میدونم با مادر شوهرم چطور رفتار کنم


مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



عزیزم شما خودت نرفتید، مگه پدرشوهرت دعوتتون نکرد. برادر شوهرت بدون اینکه فکر کنه غذا هست یا نه قبول کرد، ولی شما به دلیل اون ادب و با فکر بودنت قبول نکردی.

ادمای مثل شما به خاطر اینکه به فکر دیگرانند این چیزا را خیلی میبینند. حالا هم اگه خیلی ناراحت هستی همین ماجرا را به مادر شوهرت بگو به خوبی. 

عزیزم شما خودت نرفتید، مگه پدرشوهرت دعوتتون نکرد. برادر شوهرت بدون اینکه فکر کنه غذا هست یا نه قبول ...

ااخاخه پدر شوهرم واسه خودش خیلی دعوت میکنه خوشم نمیوممد سرم رو بندازم پایین برم اونجا

عزیزم شما خودت نرفتید، مگه پدرشوهرت دعوتتون نکرد. برادر شوهرت بدون اینکه فکر کنه غذا هست یا نه قبول ...

بعدم هم خودش به برادر شوهرم زنگ میزنه ...مطمئنم دروغ میگه چون میدونه حساسم ایکجوریگفت

ااخاخه پدر شوهرم واسه خودش خیلی دعوت میکنه خوشم نمیوممد سرم رو بندازم پایین برم اونجا

پدرشوهرت خیلی دوستت داشته دعوتت کرده عزیزم. میدونم ادم ناراحت میشه از این اخلاقها. ولی شما فکر کن پدرشوهرت دیروز ظهر دوست داشته شما و شوهرت اونحا باشید و فقط به شما زنگ زده. اتفاقا باید به احترام پدر شوهرت میرفتید.‌قدرش را بدونید، خیلی پدرشوهرا عزیزند. شما هم امشب یا هر وقت زمان مناسب بود جلوی پدرشوهرت به مادرشوهرت به خوبی بگو و بگو ناراحت شدی. حرفت را درست بزن، چون نزنی کینه میشه و خودت اذیت میشی. دفعه ی دیگه هم اگه واقعا دلت بود مهمونی را برو و اصلا فکر کم بودن غذا و کی دعوتم کرده نباش. چون به نظر من پدرشوهر دعوت کنه ادم باید خوشحالتر بشه.


چرا همیشه برادر شوهر و جاری در الویتن؟ یه باز پدرشوهرم گردو و مرغ آورد گفت فسنجون کن بخوریم منم به مادرشوهم زنگزدم امشب دیرمیشه برای فردا میذارم اونم گفت آره فردا درست کن بیاین اینجا به برادرشوهرت ایناهم میگم بیان دور هم باشیم منم از یخچال یه بسته مرغ برداشتم گفتم کم نیاد فرداش غذارو برداشتیم رفتیم خونه شون دیدیم خونه نیستن زنگزدم گفت امشب جاریت کارداشت نمیتونست بیاد فردا میان شماهم فردا بیاین ماهم غذارو گذاشتیم خونه شون برگشتیم فرداش هرچقدر منتظر موندم خبری نشد چون تو یه حیاطیم میدیم کل خاندانو  دعوت کرده آخرشب دیدیم یه کاسه خورشت آورد بدون گوشت داددستم گفت دیدم مهمونم زیاده بگمم بهتون خوش نمیگذره دیگه گفتم بهتون نگم بیا اینو برنج بذار یکمم مرغ آبپزکن بریزتوش بخورین نووش جونتون

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792