بعد یه عمر زندگی بهترین کارو کردن
بچه ها سر و سامون گرفتن
دایی ت هم که یه عمر ساخته و الان رفته زندگیشو کنه...
زن پایین هم باید بدونه که نتوانسته مدیریت کنه زندگیشو و آرومتر و اقتضای سنش رفتار کنه...
واقعا تو این سن نمیشه دیگه بهشون راه و چاه رو نشون داد...
داییت هم که بچه ها رو بی نیاز کرده و رفته سراغ آرامش خودش...
آدما گاهی باید باور کنند که میشه از هم فاصله گرفت و خوشی دنیا رو لمس کرد به جای اینکه روزهای عمرمون رو بشمریم...
اینا رو از دلخوشی نمیگم
من ۴۶سالمه
همسرم ۴۹
واقعا احساس میکنم هیچی زندگی نکردم
بعد یه عمر زندگی و سازش و همه چی تموم بودن...
فهمیدم همسر احمق یه عمر با دوس دختر سابقش که متاهل رابطه عاطفی داشته...
فکر کن من تو واقعا زیبایی و خانه داری و خیلی چیزا زبانزد خانواده همسر بودم
اینجوری با من تا کرد...
الان چند ساله دیگه دلم به زندگی نیست ولی چون شهرمون کوچیکه و کارمندم و به خاطر شرایطم و شغلم و بچه هام موندم تو زندگی...
جالبه بعدا کاشف به عمل آمد زنیکه با مردای دیگه هم میپره...آبروریزی نکردم چون اون زنیکه آبرویی نداره...من از خودی ضربه خوردم...اگه عمری باشه حتما خواهم رفت...
الآنم حق طلاق و حضانت دارم ولی همسرم تف سربالاست و به خاطر بچه هام ظاهرن زندگی میکنم...
کسی رو ملامت و قضاوت نکنید...هیشکی از دل همدیگه خبر نداره...زن داییت اجرهای زندگی مشترکش رو خودش هر روز یکی یکی برمیداشته تا اینکه یه باره سقف ریخته رو سر خودش...
بازم دست مریزاد داییت فقط به فکر خودش نبوده...