شاید تمومش کردم همچیو امشب شایدم نه نمیترسم از هیچی فقط نگران خاهرم و مامانمم داغون میشن
ولی واقعا دیگه خستمه حس میکنم دیگ سینه خیزم نمیتونم بکشونم خودمو 😃
درسته کسی نمیشناسه ولی از فردا یا اینجا نیستم
یا هیجا نیستم
ولی قبلش
خیلی مثل همیشه حوصله ندارم با جزعیات شروع کنم
فقط از یه پسر بچه میگم پسری که تو یه خانواده پر جمعیت و فقیر بزرگ شد تو سن کم پدرش میره زندان
و کلی گشنه گی و سختی میکشن تا اینکه بزرگ تر میشه و پدرش از زندان ازاد میشه دعواهای وحشتناک پدر مادرش کتک خوردن همشون از دست پدرش این پسر یه ادم دوقطبی و بیش فعال بوده
میره دبیرستان
با سختی و فقیری که کشیده بخوام همشو بگم خودشون یه کتابه میره توی شهر مدرسه شبانه روزی که اول به پیشنهاد یکی از اشناها میره رشته ریاضی ولی بعد دو هفته میره که رشته اشو عوض کنه و بره تجربی ولی هرچقدم که گریه میکنه و التماس میکنه کسی گوش نمیده ...
و اخر هفته ها با پول تو جیبی که داشته برا خونشون وسیله میخرید که خاهرو برادراش گشنه نمونن
کنکور میده و رتبه ۳۰۰ رشته ریاضی میشه ولی بخاطر اینکه یکی از درساشو پاس نکرده بود نمیتونه بره دانشگاه
بعد کنکورش که تو خونه بوده ۵ صب میرفته با گوسفندا تو کوها... تا عصر عصر که برمیگرده خسته و کوفته میشینه پای درس با یه چراغ موش که هر دیق هم یکی لازمش داشته و میبردش
خلاصه بگذریم اون سالو با گندم بریدن و گله داریو ... عصرا هم تا شب درس خوندن میگذرونه تا اینکه کنکور میده
ولی اینبار رتبه اش میشه ۲۰۰۰ انتخواب رشته شو اشتباه انجام میده و میره دانشگاه اون سر کشور یه رشته ای که خوشش نمیاد بعد اینکه ۲ ترم میخونه بعد کلی بدو بدو و تلاش رشته اشو عوض میکنه
تو دانشگاه بابلسر شروع میکنه به درس خوندن
عاشق میشه و قرار ازدواج میزارن که سر یه سری مشکلات بهم میخوره و نمیتونه ازدواج کنه
درسش تموم میشه این پسر وبرمیگرده شهر خودش
میره سرکار و از یکی از فامیلای دیرشون که خوشش میومد خاستگاری میکنه
و کلی عاشقش میشه
خانواده دختره اول راضی نبودن ولی. انقد میره میاد و خاهش و اینا تا اینکه قبول میکنن
ولی خب این پسر مشکلات روحی و روانی زیادی داشته
دست بزن شکاک بد دهن بد بین دو قطبی
بعد کلی کش مکش و مشکل بینشون با وجود اینکه دختره هیچ وقت راضی نبوده عقد میکنن که کم کم شروع میشه
کتکاش اذیتاش
بهونه گیری و اینا
انقدی که تو همون دوره عقد قبل عروسی تصمیم میگیره جدا شه دخترع ولی خب
پسره دوسش داشته انقد باهاش حرف میزنه و گریه میکنه و بهش وعده وعید میده که کوتاه میاد
عروسی میکنن زمانبندیشو درست نمیدونم ولی درگیر اعتیاد میشه و خیلی فقیر بوده و خیلی هم زنشو اذیت میکرده و کتک میزده و خب مدرسه هم که نزاشت بره همون اولا
چنسال میگذره تا اینکه خاهرم به دنیا میاد بچه اولشون اون موقه مامانم ۲۰ سالش بوده
خونه نداشتن فقیر بودن و خونه عموم زندگی میکردن و خب تو یه شب زمستونی سرد عموم از خونه بیرونشون میکنه
خدا میداند بعدش چیا کشیدن
ولی مشکلات خانوادگیشون که کم نشده بود هیچ بیشترم شده بود
پدر همون پسره یعنی پدر بزرگ من یه روز بعد اینکه دعوا میکنن میره بیرون و دیگه هیچوقت برنمیگرده چن روز بعدش تو جنگل وقتی که خودشو دار زده پیداش میکنن
و خب بازم خدا میداند چیا کشیدن
یه سال بعدش من به دنیا میام
و بابام کم کم اعتیادشو ترک میکنه
چون حالا تو شغلش جا باز کرده بود رفته بود یه جای بهتر
و بین ادمای با فرهنگ تر
در همون حین متوجه میشن عموم
برادر کوچیکشون سرطان خون داره چن ماهه عذاب اور میبرنش یه شهر دیگ برا درمان ولی خب اخرم درحالی که همشون دورش جمع بودن جون میده
اینجا تقریبا من یه سالمع
و خب کم کم داستان میاد سمت من
یه بچه لاغر و کم اشتها که هیچی نمیخورد ولی به طرز عجیبی فضول و پر انرژی و کنجکاو
میگذره و من تقریبا بزرگ میشم
بابام دیگ یه شغل مهم داره انقدی که وقتی یکی ازم میپرسید شغل بابات چیه با افتخار میگفتم
(و خب از تاسف های زندگیم تا ۶ سالگی فک میکردم پسرم ) بعد یه روز خواهرم بهم فهموند دخترم واقعا تا یه مدت حالم بد بود
اخه همبازیام پسر بودن و منم شبیهشون شده بودم موها پسرونه لباسا پسرونه اخلاق پسرونه
حتا اسمم یچیز دیگ صدا میزدن
و بعد رفتم مدرسه
کلاس اول همچی برام عجیب و غیر قابل تحمل بود
اینکه بشینی سر یه صندلی با هیچکس حرف نزنی بازی نکنی و فقط سعی کنی گوش بدی
اوایل بدون اجازه پا میشدم میرفتم بیرون دور میزدم تو مدرسه تا اینکه فهمیدم نباید بدون اجازه برم بیرون نباید سرکلاس حرف بزنم یا راه برم یا چیزی بخورم و واقعا حالم بد میشد و خب نمیتونستم کنترل کنم خودمو سر کلاس بقیه رو اذیت میکردم میزدمشون و هرکاری برام جالب بود انجام میدادم
با اینکه تازه کلاس اولو شروع کرده بودسراغ قبل جمع و تفریق و عددا و خوندن ساعت و کلن ریاضیو بلد بودم همون سال اولم انقد درس ریاضیش برام مسخره بود رفتم سراغ چیزای سخت تر مثل ضرب و اینا تا اینکع تا اخر سال اول جدول ضربو حفظ شدم ولی املام همیشه صفر بود افتضاح
تا یچیزی میخواستم بنویسم دیگ کلی گریه و اینا و کلیم سر کلاس کتک میخوردم که بعدا فهمیدم نوشتار پریشی داشتم