من دقیقا یه ماه بود عروسی کرده بودم، یه مراسمی بود با جاریم نشستم، اونم تا تونست حرف زد یه کله.
فردا صبحش به خدا مادرشوهرم اومد سراغم، آره مهمونا میگفتن چقدر دو تا عروست حرف داشتن.
حالا من مطمینم دو تا خواهرشوهرم فرستادنش ها.
صبح زود، اون مهمونا کی همچین حرفی زدن.
منم همون اول گفتم بله، حق باشماست، نباید جلو بقیه مهمونا ، اونقدر با هم صحبت میکردیم.
دیگه دید ، حرفی ندارم، پاشد رفت.
و جالبه ۱۵ روز بعد با جاریم یه جنگ اساسی کردن و اونم رفت تا ۵ سال قطع ارتباط کامل کردش.
تا خواهرشوهرم مرد و نراسم اون اومدش