یادم نمیاد درست من از این شبا زیاد داشتم
ی شب ک خوابیدم با غصه و ناراحتی و گریه
و خیلیم استرس داشتم
همه خوابیده بودن من خوابم نمیبرد انگار ی چیزی گلومو گرفته بود نفس نمیتونستم بکشم همین جور ک گریه میکردم قلبمم از شدت استرس تند تند میزد و خوابم نمیبرد
یهو یاد حضرت زهرا افتادم و با خودم فکر کردم سرمو گذاشتم رو دامنش باورت نمیشه همون لحظه ی ارامشی گرفتم ک وصف نشدنی بود هیچ وقت تجربه نکرده بودم همچین چیزی صبح ک پاشدم یادم افتاد دیشب چی شد
تو همون حالت و با این فکر خوابم برده بود.
نمیخوام بگم چیز خاصی بود ن اما با این فکر قلبم آروم شد.