ما آزاد بزرگ شدیم یعنی هیچ سخت گیری بالا سرمون نبود..حتی کار هم نمیکردیم توی خونه مامانم فک میکرد داره مارو توی پر قو بزرگ میکنه.هیچ چیز یادمون ندادن.خودشم هیچ هنری جز پولدار کردن و غذا پختن نداره
الان آبجیم ۳۴ سالش شده زورش بش نمیرسه مجرد مونده و اتفاقن دوس داره ازدواج کنه لی توی رویاس و فکر میکنه تا آخر عمر فرصت داره برای ازدواج..هیج پسری رو در سطح خودش نمیدونه..تا بش میگی اِهم گریه میکنه