بهمن میشد ۳ سال که باهمیم
با اینکه مجازی بود ولی ذره ای کم نزاشتیم برای هم چه مالی چه عاطفی
خیلییی بهم توجه میکرد مثلا میگفت برو حتما با دوستات رستوران ناهارم مهمون من چون من نیستم ببرمت
یا میرفتم خرید پول میزد کلی اصرار میکرد
یا از یه چیزی خوشم میومد هرچند گرون هیچ وقت نمیگفت وای نخر گرونه میگفت باهم میخریمش خیلی چیزایی ک خودم نمیتونستم بخرمو میگرفت
توی روزای سختم کنارم بود همیشه
هیچووقت هیچوقت برام کم نزاشت
من دانشجو معلمم اون دانشجوی پزشکی
قصدمون از اولم ازدواج بود ولی چون مسافت زیاده بینمون خانواده اش راضی نمیشن اونم گفت خودم پول جمع میکنم ولی هرچی تلاش کرد دید نمیتونه در حد عروسی و خونه و ماشین جمع کنه ناامید شد و گفت نمیخام عمرتورو تلف کنم و کات کردیم به اجبار اون .
حالم خیلی بده حس میکنم دیگه محاله همچین کسی بیاد تو زندگیم که انقد عاشقم باشه و با محبت باشه
دلم براش خیلی تنگ شده
کلی اصرارش کردم بمون میسازیم باهم گفت من ی چیزایی میدونم ک تو نمیدونی اصرار نکن خانواده امراضی نمیشن🥲