رفته بودم بانک سرگرم کار خودم بودم کارمند فامیلشو صدا زد (خودشو ندیده بودم)ناخوداگاه اومد تو ذهنم همینجور که لبخند رو لبم بود چرخیدم یهو دیدمش جفتمون جا خوردیم از دیدن هم من ب رو خودم نیاوردم کارمو انجام دادم رفتم از بانک بیرون ولی اون سعی داشت هی بهم نگاه کنه اون لحظه برام خیلی حس عجیبی داشت 🥺