نمیتونم تحملش کنم وقتی خونس همش عصبی ام حالم بده…انقدر تو این چند سال تلاش کردم ک آدم شه و اون هیچ قدمی ورنداشته دیگه خسته شدم و از اونور بوم افتادم حسم فقط بهش تنفره
نمیتونم دونه دونه بشمرم ولی ویژگی های بدش خیلی بیشتر از خوبیاشه… انگار براش زن گرفتن ک یکی فقط بزرگش کنه اصلا حس همسر بودن ندارم بیشتر بهم میاد مادرش باشم
انقد احساس های بد،تحقیر،کمبود عزت نفس بهم داده ک حد نداره
نمیدونم با این حال چیکار کنم چجوری حالمو خوب کنم چون نمیتونم جدا شم