یه ساله ازدواج کردم.با همسرم شهر دیگه و دور از خانواده ها زندگی میکنیم.تا اینکه خواهرشوهر متاهلم که۳تا هم بچه داره شهر ما یه کاری پیدا کرد.۲ـ۳هفته خونه ما موند.تا اینکه زمزمه هایی شد که کلا خونه ما بمونه.ولی راضی نشدم و همسرمم با من بود و اصلا برا موندنش تعارف نکردیم.و در نهایت رفت با چن نفر دیگه خونه گرفت.الان کل خانواده شوهرم با من و خانوادم ینی پدر و مادرم قهر کردن.با شوهرم خوبناا.یه بار پیام به همی خواهرشوهرم دادم گفتم بیا خونمون.گفت سرم شلوغه و اینا.منم بعد اون دیگه بهش نگفتم که بیاد.شوهرم کاملا طرف منه.ولی خودم عذاب وجدان میگیرم .ولی بخدا اصلا باهاش راحت نبودم که خونمون بمونه.چون خیلییی تیکه میندازن و حرف سرد میزنن.باید همش لباس پوشیده میپوشیدم.کارایی که دلم میخواست با شوهرم انجام بدم رو نمیتونستم. ولی باز میگم گناه داره تو این شهر تنهاست.ولی یاد حرفا و کاراشون میوفتم باز ناراحت میشم.خیلی به خانوادم و خودم بی حرمتی کردن مخصوصا مادرشوهرم .اخه چه ربطی به خانوادم داره که با اونا قهر کردن.
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
ب درررررک ک ناراحت شدن ...قوی باش دختر ...این روزای خوب اول ازدواج دیگه برنمیگرده....اونم وقتی زندگیشو ول کرده اومده ی جا دیگه سرکار،باید فکر جا و زندگیشم کنه ....نمیفهمه تازه عروس داماد زندگی دارن ؟ میخوان راحت باشن؟
حق با توعه عزیزم...انتظار اونا خیلی بیجا بوده...مهمون دوروزشم سخته چه برسه به چند سال
والا منم امسال سر کار میرم ولی از احدی توقع ندارم بچم مهد نمیمونه واسه ی روز که شوهرم نیست خیلی تو عذابم ولی نمیبرم بزارمش خونه خواهرم میگم اون چه گناهی کرده بچه منو بگیره بعد اینا چه توقعاتی دارن
واسه چند لحظه آرامش اومدم اینجا و در نتیجه حوصله بحث ندارم .شما درست میگی تمام ! اگه امضام رو خوندی و دوباره ریپلای زدی یعنی مشکل داری خودتو ب دکتر نشون بده