داشتم با بچه هام میومدم پایین تو کوچه که اومدم اونو دیدم اومد سلام کرد گفت بیا برسونمت منم گفتم بذار کالسکه رو‌بذارم بالا اومد کالسکه رو‌گذاشت تو خونه سوار شدم منو تا در خونه مامانم رسوند. گفت هی یادت بخیر. از دیشب همش تو فکرش بودم نمیدونم چرا بعضی وقتا بدجور بهش فک میکنم. بیشتر اون منو دوس داشت از بس بهم ابراز علاقه میکرد ولی من محل نمیذاشتم نمیدونم چجوری حسمو بگم کاش میشد به عقب برگردیم. اون موقع من فقط ۱۴ سالم بود الان خیلی ساله ازش گذشته بعضی وقتا میبینمش سلامم میکنه هنوز بهم میگه هناس اون موقع هم با همین اسم صدام میکرد اخ چقد دلم تنگ شد
سلام پربازدید
برام ی صلوات بفرستید لطفا
وای من عاشق این مدل احساسات هستم که از گذشته میاد
اشتباه کردی ...اگه این حست کش پیدا کنه چی
هناس
برگرفته از رمان های سال ۹۸
نمی ترسی شوهرت بفهمه و بدش بیاد؟
نیاید سوار میشدی
چی بگم والا
کارت چقد زشت بود ایش
به هرحال شما ازدواج کردید دیگه نباید بهش فکر کنین یا سوار ماشینش شین(اگه نسبت فامیلی یا... ندارید میگم😅)
ولی واقعا هیچچچچ عشقی عشق قدیم نمیشه
چرا سوار شدی
باور نمیکنم
نباید سوار میشدی
سلام هرزه✋
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
40 ثانیه پیش
41 ثانیه پیش
42 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز