پشت سرم حرف میزنه .قبلا که کوچولو بود هعی منو میزد اصلا باهام صمیمی نبود .
اما الان تقریبا باهام صمیمی شده پنج سالشه اومده بود امروز خونمون با شوهرم ناهار بمونه بمن میگه زنعمو مامانم میگه زن عموت خیلی زشته . زنعموت ادم بدیه اون نماز نمیخونه لاک میزنه میگف مامانم گفته با تو دوست نشم 😐 حرفایی میزدو دقیقا میشناختم میدونستم حرفای اونه
خیلی اعصابم خورده بهش گفتم مامانت با تو شوخی میکرده .
اما بچه ازین حرفا چی میفهمه شوهرم میگه نه بابا اون الکی گفته ولی اخه این خیلی بچش چی میفهمه ازین حرفای بزرگونه از کجا میدونه من این حرکاتو دارم یا نه . انقد اعصابم خورده با شوهرم بحثم شد شوهرم یه درصدم حق بمن نمیده میگه خوب نماز بخون نگن ولی من مشکلم این نیس چرا باید پشت من یه بچه رو یاد بده همیشه میگه بنیان خانواده رو من حفظ کردم بعد ایجور یاد میده .شوهرمم که پشت اون در اومد. گف حق نداری حرف بزنی میخای مارو بهم بزنی من ولی اصلا قصد این کارو نداتم من داشتم دردودل میکردم .
حالا من فقط شاید نماز نخونم تو پریودی لاک بزنم .ولی عوضش لباسای گشاد بلند میپوشم موهام بیرون نیس غیبت و دروغ و... ابنا خیلی کمتر دارم
ولی جاریم لباسای جذب میپوشه موهاش میریزه پشتش همیشه ارایش داره گاهی حتی با تیشرت یا تاب با شلوار جذب جلو برادر شوهرا ظاهر میشه . بعد اومده از من ایراد میگیره .کسی که خودش رعایت نداره من اینا رو گفتم به شوهرم گفتم من مگه کاریش دارم اون میگه نبایدم داشته باشی منم گفتم پس اونم غلط میکنه اونم نباید داشته باشع .
فقط این نیست کلی دخالت های اینجوری داشته از هر کار من پیش شوهرم ایرادر میگیره از هر اهلاق و رفتارم پیش شوهرم و جمع بد میگه