واقعا بود چون همش میرفت جدا توی یه اتاق دیگه میخوابید می اومدم پیشش میگفتم بیا کنار من من احساس تنهایی میکنم میگفت قیافه ات رو نگاه کن چقدر داغون و بی حال و ضعیف شدی غذا که نمیخوری خوابم که نداری انگار آسمون سوراخ شده تو حامله شدی فقط برو تنهایی راحت بخواب میگفت چقدر زشت شدی مثل میمون 😔همش جرو بحث میکرد کاری میکرد زجه بزنم همش ایراد همش توهین و تحقیر