زنداداشم خیلی خیلی حسوده فکر نمیکردم ذاتش خراب باشه
من سالن زیبایی زدم چند ماه نیومد یه تبریک بگه کلی آدم اومدن تبریک گفتن در صورتی من کلی براش کارای زیبایی مفتی میکردم این بمونه
بعد چند سال من باردار شدم با خوشحالی زنگ زدم خبر دادم الان چند روز گذشته نه خودش نه داداشم زنگ زده تبریک بگن
حیف خوبیای که کردم چقدر به بچه هاش
ادم آدمشو الان میشناسه حسودا رو خدا رو شکر شناختم ولز جلو شوهرم کوچیک شدم کل فامیلای شوهرم زنگ زدن تبریک گفتن فکر کن داداشم نگفت