وای خودم یادش میوفتم اعصابم خرد میشه
قضیه ازاین قراره دیروز کنتور گازمون خراب شده بود زنگ زدیم اداره گاز مامور فرستادن همسرم نبود زنگو زدن گفت بیاین پایین
منم سریع لباس پوشیدم بدووو رفتم پایین جوراب نپوشیدم با دمپایی رفتم(مرد غریبه هم میبینم دچار استرس میشم)بعد گفت چیشده هین توضیح دادن بهش دیدم یهو ب پاهام نگا کرد (این مسئله اعصاب منو بهم میزنه ولی باخودم میگم چیزی نبود ک بدون جوراب بودی خو آدمه ی لحظه نگاش افتاد )
بعد گفت برو بالا هر پنج تا شعله رو باهم روشن کن
بعد از تو بالکن آویزون شدم مث گیجا آقا روشن کردم بعد یادم نیست چی گفت فک کردم میخاد بیاد بالا با تعجب پرسیدم میاین بالا گفت نههههه
بعد ب زبون محلی میگفت تشریف دارین تو خونه ؟من از بالا داد میزدم چی؟؟؟هی اون بدبختم تکرار میکرد آخر گفت خونه هستین؟گفتم اره دیگه گفت باشین برم کنتور جدید بیارم 😐حس میگم میگه این زنه چرا اینقدر گیجه اه