دو سه ماه پیش با شوهرم از بیرون ک میومدیم سر کوچمون میوه فروشیه واستادیم خرید داشتیم من بیرون بودم همسرم داخل یهو چشمم ب ی اقایی داخل افتاد ک دیدم زل زده و هرچی بود زیر لب گفت منم اخم کردم اومدم داخل پیش شوهرم ک بفهمه .. خلاصه نگاشو دزدید کلا من دیدم رفت و امد زیاده اومدم دوباره بیرون بچمم بغلم بود خلاصه اون یارو اومد بیرون جایی ک من واستاده بودم اصلا وسط راه نبود اومد محکم زد ب شونم و در رفت .. هیچی نگفتم اشتباه کردم نمیدونم باید فحش میدادم یا چی خلاصه چیزی نگفتم امشب از جایی برمیگشتم دوباره دیدمش دیدم داره دنبالم میاد انقد ترسیدم گفتم خونمونو یاد نگیره جلو یک مغازه صبر کردم دیدم دقیقا سر چهارراهی ک خونمونه واستاده شانسم یکی از همسایه های اپارتمان اومد گفت چرا اینجااا واستادی هوا سرده مگه کلید نداری بیا بریم داخل و .. بهش نگفتم ماجرا چیه ک حرف درنیاره رفتم داخل و اونم خونمونو یاد گرفت .. الان یکساعته خوابم نمیبره طرف قیافش شبیه معتادا و خلافکاراس قلبم انگار داره میاد بیرون چیکار کنم توروخدا 😭