قرار بود باهم بریم شمال عروسی دوستش اومد گفت مردونه میریم منم ناراحت شدم گفتم ما ی حرف دیگه زدم منم خیلی ذوق عروسیو داشتم دلم شمال ی مسافرت میخواد الان ک جونیم قشنگه گفت ن گفتم نرو من راضی نیستم مجردی بری اونجا مختلطه گفت ن گفتم چرا مختلطه یا اخر شب مختلط میشه تو مگه مجردی ک پاشی بری هرجا خواستی با دوستات بری مانع نشدم اما دارم میگم نرو من راضی نیستم بعد ک‌فرداش زنگ‌زد داشت میرفت اومد منو دید منم گفتم برو بیرون تو میدونستی این رفتارت ناراحتم میکنه و انجام دادی تو انتخاب کردی بخاطر ی مراسم دوساعته زندگیتو خراب کنی برو‌بیرون بعدم نگاهم کرد رفت چند ساعت بیخبر بودم اس داد گفت هنوز تو‌راهیم ساعت هشت اینا بود جواب ندادم صدام کرد جواب ندادم اما ب خودش زحمت نداد ی زنگ‌بهم بزنه ک‌ببینم از ناراحتیم ناراحته یا متوجهم کنه ک اونجا مختلط نیست منم نمیدونم چیکار کنم از طرفی میگم وقت مشاور بگیرم بریم از طرفی میگم واقعن دارم اذیت میشم باید تمومش کنم زندگی دوطرفس ادم نباید دیکتاتور باشه
حق داری خب چه معنی میده عروسی بری بدون زنت
خودتو سبک‌کردی فقط...یه عروسی بود دیگه..یعنی چی که فکر میکنید وقتی طرف ازدواج کرد باید بشه زندانی و هیچ جا نره...اصلا از اول اشتباه کردی مخالفت کردی...دیدی که اصلا بهت اهمیت نداد و کار خودش رو کرد
من شوهرم چنین کاری کنه جدی اسم جداییو میارم پیشش تا مرز جداییم میرم که یا ادم شه یا به زندگی مجردیش برسه توام قطعا از هیچی نترس ادمش کن
حق با توعه
شاید دوستاش مجردی بودن نخواسته زنشو ببره. سخت نمیگرفتی
شوهرت برات ارزش قایل نیست
متاسفانه ایشون هنوز به بلوغ ازدواج و رابطه نرسیده
عروسی بدون همسر مگه میشه اخه
خب عزیزم قرار بود بامن بره چرا شرایط درست نکرد منو ببره همش خانوادگی میریم مسافرت منم خسته شدم دیگه از شلوغی خودش نمیذاره من ی دوست داشته باشم و رفت امد کنم داشتم سرکار میرفتم تازه داشتم ب مرحله حقوق گرفتن میرسیدن گیر داد نرو نرفتم صب تا شب تو خونه من عقدم هنوز توی خونمون نرفتم خب ناراحت میشم ببین خودش هرچی گفتم این دوستای مجردتو‌بذار کنار نذاشت تفریحشو‌داره هفته پیشم با خانوادش مسافرت رفت یکروزه امروزم رفت شمال اخه ادمی ک‌گیر میده خودشم باید ی چیزاییو رعایت کنه