مامانم چند وقته رفته خونه دختر داییم چون سرطان داره
دیشب قرار بود بیاد خونه که بابام مست کرده بود و کسی خونه نبود موهامو میکشید همینطور کتکم میزد به شوخی که یهو چندش آور حالت زبون زدن بوسم کرد منم نمیدونم چی شد یه دفعه گفتم مامان:) اونم شروع کرد داد و بیداد و دکور خونه رو شکوند و در و دیوار و میزد و خودشو زد به غش منم الکی ادا درآوردم که بابا چت شده و گریه فلان و بزور خوابوندمش و پاشدم چند بسته قرص خوردم و خونه رو جارو کشیدم و غذا رو پختم دقیقا برنج رو آبکش کردم ببخشید حالت تهوع و اسهال گرفتم و بابام بیدار شد با منت برنج و دم گذاشت و یه آبجوش و نبات بهم داد من جونم داشت میومد بالا اون غرغر میکرد
تازه فهمیدم این آدما چقدر بی وجود و بیرحمن :)