اومدم با همون شرایط به زور شیاف سر پا میشدم هر دو بچه رو از شب اول خودمنگه داشتم
با اینکه شوهرم ده روز مرخصی بود کهمثلا کمک باشه از شب اول جاش رو عوض کرد رفت تو حال خوابید
تنها کمکش این بود که ظرف بشوره تو خونه و تنها کمک مادرم این بود که ناهار بفرسته برای یک هفته
تمامی کارهای بچه ها با خودم بود
یادمه دختر دومم تو بغلم کارها رو میکردم یهو چنان دردی میپیچید که سست میشدم جیغ میزدم که شوهرم بیاد بچه رو بگیره که نیفته از دستم و به زور خودمو میرسوندم به یه صندلی که بشینم