یبار حامله بودم رو مبل نشسته بودم جلو فامیلا شوهرم گوزیدم هر کاری کردم که جمعش کنم نشد بنده خدا ب رو خودددش نیاورد چن وقت بعد تو یه مهمونی گفت فلانی چقدر لاغر شدی تمام بادات رفته
من فک کردم واقعی میگ مثل خانوم شیرزاد گفتم عهههه واقعااا یعد دیدم زد زیر خنده تازه دوزاریم افتاد گوزمو میگه
از گریه خندم گرفته بود نمیدونستم بخندم یا گریه کنم