2777
2789

من به مامانم گفتم چقدر عاشقشم چه قدر دوسش دارم گفتم اولین کسیه که تو20سال سنم منو به آسمونا می‌بره ولی قبول نکرد گریه کرد گفت نه به خاطر اینکه صرفا دیپلمه بود و کارش آزاد حالا هم ازدواج کرده مامان عزیزم دلت خنک شد من از اون روز به خاطر تو دیگه هیچی نگفتم که ناراحت نشی ولی تو کاری کردی که ناراحتی تا همیشه و هر لحظه با من باشه وقتی دارم از شدت دلتنگی میمیرم تو کجایی مامان وقتی قلبم سیاه میشه که میبینم کسی که عاشقشم بایکی دیگه رابطه داره کجایی 

من تا عمر دارم دیگه عاشق نمیشم خودمو میشناسم اون  لعنتی به دلم نشسته بود ولی حالا ...

 با یه کارمند ازدواج می  کنم و تمام عمر حسرت اون پسر رو میخورم تمام عمر چشمم به یکی دیگس نه عروسیم خوشحال میشم نه موقع بچه دار شدنم

(نگین اگه عاشقت بود پسره زن نمی‌گرفت اون اصلا منو درست ندیده بود من بودم که دیوونش بودم)

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

چجوری با اینکه اون تو‌رو ندیده ولی حس کردی باهاش به اسمونا میری. منم جای مادرت بودم شاید دخترمو با این سن کم ب پسری که شرایط ایده الی نداره نمیدادم مگر پسره دیگه خیلی خاص باشه و حرفی واسه گفتن داشته باشه

آدم وقتی جوان است به پیری جور دیگری فکر می‌کند. فکر می‌کند پیری یک حالت عجیب و غریبی است که به اندازه‌ی صدها کیلومتر و صدها سال از آدم دور است. اما وقتی به آن می‌رسد می‌بیند هنوز همان دخترک پانزده ساله است که موهایش سفید شده، دور چشم‌هایش چین افتاده، پاهایش ضعف می‌رود و دیگر نمی‌تواند پله‌ها را سه تا یکی کند. و از همه بدتر بار خاطره‌هاست که روی دوش آدم سنگینی می‌کند.».   از کتاب چهل سالگی ناهید طباطبائی
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792