چ خوشی و خوشبختی ای عزیزم ....تنها چیزی ک جلو چشام و عذابم میده اشکم قطع نمیشه میدونی چیه؟؟؟؟تصویر اون بچه ک از شکمم درآوردن و ب صورتم چسبوندن و هرگز ندیدم......انقدر دلتنگش میشم بعضی وقتا ب جنون میرسم ک داد میزنم دیوار و چنگ میزنم ب خدای بالاسر التماس میکنم خیلی دلم تنگشه یجورایی حداقل تو خواب نشونم بده....
جوری ک ب طی العرض خودم و بستم....الان دارم با گریه مینویسم.....آره این شوهرم احساسیه ولی دیر اومد تو زندگیم.....ن ذوقشو دارم ن شوقشو چون دیگ ب دردم نمیخوره....