از فکر بچه.ازخود بچه.از آرزوی بچه
دیگه میخام بیخیال شم.دیگه حالم بهم میخوره😭
دیگه خسته شدم ازروزشما پریودی و تخمکگذاری
از کلی علائم کوفتی و دلخوشی
از رابطه های بدون لذت و سروقت مقرر
ازاین چهارسال انتظار
ازهرچی دوا و دکتر و راه و روش کوفتی درمانه
😭😭
خسته ام خدا.دلم گرفته.😭
دیگه حالم بهم میخوره از گالری ای که همش پرشده از عکسای جورواجور نوه ها.از قربون صدقه های وقت و بی وقت خودم.از ذوق کردنشون.
خسته شدم از اصرار به از دست ندادن شبهایی که به آرزوی به ثمر رسیدن اون تخمک لعنتی گردن جلوی شوهرم خم میکنم.
از این جمله ی هرساله شوهرم که "نمیشه.نمیشه نمیشه"😭
خدا دلت نمیسوزه واسم وقتی خواهرم با کلی ذوق صدای بچشو میفرسته واسه خاله اش که ذوقشو بکنه و من اینور گوشی با هر قان و قونش اشک میریزم.
😭😭
بدم میاد از اون لحظه هایی که خودم تو دلم عقده بچه است و به بقیه دلداری میدم.
از اینهمه دلهره.سردرگمی.امیدهای وقت و بی وقت.دکترهای حریص و منشی های وحشی و عصبی.داروهای گرون و پرهیزهای کوفتی غذایی.تجسم لحظه به لحظه بزرگ شدن بچه.نشستنش سر سفره.شیرین زبونیش.خسته شدم.خسته.دیگه حالم بهم میخوره از هرچی بچه و ارزوی بچه است.
از خوابهای بی سر و ته دیگران که میخان به بارداری من تعبیرش کنن
از نگاه ترحم و چشم پراشک اطرافیان
از سوال بی سر وتهشون که کی؟چرا؟چطور؟
از اینمهمه سال پنهونکاری
از ترس اینکه بگی"خدا چرا از بین این همه فامیل من؟؟" و کفر گفته باشی.
از شنیدن خبر بارداری بقیه
از اینکه ببینی زنای اطرافت با صداا عیب و ایراد زنونگی راحت باردار میشن و اونوقت تو بدون هیچی نشی نشی نشی نشیییییی😭😭😭😭
خدایا بغضمو تو گلوم خفه کردم.خدا صدای خرد شدن دلمو فقط تودیدی.اشکامو پیش تو ریختم.
اما امشب دلم گرفته.خیلی گرفته😭😭
همیشه مثبت فکر کردم همیشه.اما امشب حالم گرفته است.خیلی خدا خیلی😭😭