واسه کار رفته بود یه شهر دیگه
توی اون شهر عموش اینام هستن
عموش یه دختر داره که خانوادش دوست دارن اونو بگیره
منم سر این قضیه خیلی حساس شدم گفتم که حق نداری بری خونشون و باهاشون رفت وامد کنی
خلاصه اینم گفت که نمیره خونشون
الان از دهن خواهرش شنیدم که خیلی هواشو دارن و باهاشون بیرون میره و دعوتش میکنن و این حرفا
حسابی شستمش که بهم دروغ گفته و کات کردم
اصلا یه معذرت خواهی ام نکرد میگه چون نخواستم ناراحت بشی بهت نگفتم
واقعااااا دارم آتیش میگیرم از سادگیه خودم