میگه بردم بنویسم قیمتشم اصلا نپرسیده. آبجیم ۴۷ سالشه پسرش ۳ونیم سالشه روز ۱۳ بدر باباش فوت کرد از اون روز خواهرم افسردگی گرفته سابقه افسردگی شدید هم داره قبل ازدواجش و دارو مصرف میکنه. بچه هم همش بیقراری میکنه سراغ باباشو میگیره الان خونه مادرم هستن شرایط روحی و مالیشون اصلا خوب نیس مادرم و داداشم خیلی اذیت میکنن اصلا درک نمیکنن همش جنگ ودعوا حتی من یبار اونجا بودم دیدم که داداشم بچه رو زد که چرا گریه میکنه نمیزاره من بخوابم اصلا بلد نیستن به بچه محبت کنن اونم بچه ای که یتیمه.
خواهرم گفت بزارم مهد حالش خوب باشه دوس پیدا کنه بازی کنه اما چندجا امتحان کر واینستاد. یجا برد خیلی قشنگ بود اتاق بازی جدا داشت با مربی های عالی هروز باهاش حرف میزدن آبجیمم میرفت اما دیگه خواهرزادم نمیره بدش میاد فراریه از همه. خیلی چسبیده به آبجیم پیش هیچکس و هیچ جا واینمیسه منم نزدیک نیستم ابجیم لااقل بزاره مهد بره یجا کار کنه قبلا که مجرد بود نظافت میرفت اما الان با بچه دست و پاش خیلی بستس
راستی قیمت مهد رو که پرسید آبجیم گفته ماهی ۲ونیم آبجیم میگه همون بهتر واینستاد خیلی گرون بود .