خواهش میکنم با دقت بخونید و اگ سوالی ابهامی بود بپرسین
داستان اینه که یه بنده خدایی وقتی در قید حیات بودن،سر کار بود و کارگری میکرد شهر غریب با ۳ روز فاصله، و اونجا سر کار با ۲ نفر بحثشون میشه و اون دونفر میزنن پاشو میشکنن چشمشو میبندن پاشو میشکنن از روی سکوی دو متری پرتش میکنن و میکشنش رو زمین و میزنن تو سرش و بدنش و بیهوش میشه...وقتی هم به هوش میاد هیشکی حتی نمیاد پیشش بگه حالت چطورع؟فقط یکی که ایرانی نبود بهش یه لیوان اب میده یذره میخوره و میخواد بلند شه که متوجه میشه پاش اصلا همراهش حرکت نمیکنه و کاملا در رفته و شکسته
تو شهر غریب تک و تنها بوده و اونجا صاحب کارشون بهش قول میده که شکایت نکن حق کارت محفوظه انگار که سر کاری و خودم خرج و همه چیتو ازشون میگیرم
اینم تا چند روز به خانوادش(سرپرست مادر و خواهر کوچکش بوده پدر نداشتن)چیزی نمیگه
و وقتی میبینه خبری نیست پاش روز به روز بدتر شده و نه دکتر بردتش نه میتونه بره نه از وعده وعیداشون خبریه به مادرش خبر میده