من یکساله با شوهرم ازدواج کردم خیلی خیلی خوب و مهربونه و تکه توی فامیل من قبلا عاشق یکی دیگه بودم اما خانواده ها راضی نشدن و مامانم گفت اصلا فکرشم نکن و منو مجبور به ازدواج با شوهرم کردن منم فکر کردم ممکنه با ازدواج اونو فراموش کنم اما متاسفانه نشد و یک خطای خیلی بزرگ ازم رخ داد که خودم هرگز خودمو نمیبخشم اما شوهرم فهمید و منو بخشید ازش خواستم طلاقم بده و گفتم مهریه رو میبخشم فقط برو چون من مناسب تو نیستم برو با یه آدم خوب و پاک ازدواج کن اما گفت من بدون تو میمیرم و نمیتونم و منم بهش گفتم حداقل برو یه زن دیگه بگیر بیخیال من شو اما قبول نمیکنه حالا من موندم و عذاب وجدان اینکه پسر مردمو بدبخت کردم و ... من همون دوران نامزدی پشیمون شدم نخواستم زندگیش خراب بشه گفتم برو طلاقم بده قبول نمیکرد واقعا دارم دیوونه میشم نمیدونم چیکار کنم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.