مهمونی داشتم عموها و دایی و خاله و عمه های شوهرم و بچه هاشون خونم پر پر بود
خونمون بودن یه دختر کوچیک داره هی دستور میداد اسا اب جوش میزاری واسه دلسا ، اسا یه ظرف میدی واسه دلسا ، اسا گوشتکوب برقی میدی حالا خونم پره مهمون یه دستم به برنج یه دستم به خورشت
هر کاری میکنم پشتم میکنه مو اکستنشن میکنم میکنه ، مژه میزارم میزاره عطرمو پرسیده چیه عینش خریده هر سری میره تو اتاقم سرک میکشه روی میز ارایشمو
شوهرش مهندسه ساخت و سازه منم مهندس معمار ( خود خانمه حسابداری یه دانشگاه غیر انتفاعی داغونه) برای اینکه لجشو درارم هی بحث کاری میکنم با شوهرش که بفهمه هر چیم تقلید کنه تحصیلات و شغلمو نمیتونه