آدم های که دوستم دارن را ناراحت میکنم چند ساعت پیش با مامانم سر یه چیز بیخود دعوامون شد اومدم حلش بدم بره کنار دستم رفت جلوی صورتش مامانم ترسید میخوام هزار بار بمیرم کاش بمیرم
خیلی از خودم بدم میاد
تو مدرسه داشتیم بدمینتون بازی میکردم یکی از دوستام توپ انداخت سمت دوست صمیمیم اون نزد گفت کوره من گفتم عینکیه دیگه .آنقدر خندیدن بهش نگاه میکردم خودم رفتم بهش گفتم گفت هیچی نیست ولی ناراحت شد
چرا چرا همینجوری هم تنهام نمیخوام تنها تر بشم
با بابام نمیتونم حرف بزنم نمیتونم باهاش ارتباط بگیرم من من ازش بدم میاد ولی دوستش دارم
اون بیچاره کلی تلاش میکنه ولی نمیتونم دلم نرم نمیشه
هزار بار هم دل اونو شکوندم
فکر میکردم کسی دوستم نداره اما این تقصیر منه که آدمای اطرافم ناراحت میکنم
باید چیکار کنم به خدا تو هیچ کدوم عمدی کاری نکردم