دیشب شوهرم بهش زنگ زد ما پیش هم بیرون بودیم
گفتش شام چی درست کردی گفت از دیشب مونده شوهرم گفت خب اون کمه یچیزی درست کن زنمم میاد اونجا.هیچی من اولش گفتم نمیام شوهرم اصرار که مامانم گفته بیارش .ما پاشدیم رفتیم اونجا تا نشستیم برگشته میگه الکی گفتی من غذا درست کنم تو و داداشت غذای دیشبا می‌خوردین من و باباتم حاضری می‌خوردیم.حالا منم اونجا نشستم پیش من این حرفا میزنه منم اومدم برگردم بگم به شوهرم چرا منا آوردی اینجا هی کوتاه اومدم هیچی نگفتم بخاطر شوهرم ولی فهمید به من برخورد خودش دیگه اصلا باهاش حرف نزدم به شوهرم گفتم منا ببر خونمون گفت نه نمیشه شام بخور فعلا بعد هی مثل اینکه پشیمون شده باشه می‌گفت چای بخور فلان چیزا بخور نمی‌خواد ظرف بشوری و هی حذف میزد بامن منم محلش ندادم دیگه .زودم پاشدم اومدم خونمون به شوهرمم چیزی نگفتم هنوز.دیگه تصمیم دارم حتی روزای جمعه که همه خانوادشون و بچه هاش دورهمن نرم خونشون بدم اومده دیگه
