2777
2789
عنوان

چیکار کنم مادر شوهرم هرشب و هرروز به بهونه بچه نیاد خونم

| مشاهده متن کامل بحث + 806 بازدید | 43 پست

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



اسی شوهرتو مجبور کن یه کاری کنه،چه کاریه مگه آدم میتونه تحمل کنه،چند روز برو خونه مادرت،به شوهرت بگو ...

اره شوهرم خیلی رو داده روزی دو سری وقت و بی وقت میاد وقتی هم خونمون نیس sms میده آمار میگیره 

خانواده شوهرم همین طوری بودن فکر کن ۱۲ سال هر دو روز می یوندن تازه شب هم می خوابیدن دو تا کوچه فاصله داریم یعنی دوست داشتم سر به بیابون بزارم، مردم موقع زایمان استرس زایمان دارن من استرس پذیرایی هر روز از خانواده شوهر، می یومدن هم یه استکان جا به جا نمی کردن، تا رسید زایمان دومم فکر کن یه بچه کلاس اولی دارم و یه نوزاد، هر روز می یومدن شام منم با شکم پاره شام می ذاشتم یه روز مادرشوهرم بع شوهرم گفت والا ما هم مادر بودیم سه تا بجه بزرگ کردم دفتر هیچ کدوم مثل دفتر پسرت نامرتب نبود، منو میگی انگاری منفجر شدم گفتم از این به بعد حق ندارین بدون دعوت پاشین بیان، گفت خونه پسرمه، گفتم درسته خونه پسرته ولی پسرت زن داره و دو تا بچه که نیاز به آرامش دارن درسته یه جنگ جهانی راه افتاد عوضش راحت شدم الان ۳ ساله بدون دعوت نمی یان منم بدون دعوت نمی رم

اسی شایدم شوهرت بهت شک داره مادرشو میفرسته خونت به بهانه بچه،بیاد فضولی،چون میگی باز نمیکنم به شوهرم ...

ن بابا من و شوهرم از بچگی همو میشناسیم اخه همسایه بودیم، ننش میاد آمار بگیره خبر بده به همه 

ن بابا من و شوهرم از بچگی همو میشناسیم اخه همسایه بودیم، ننش میاد آمار بگیره خبر بده به همه

اخه وقتی شوهرت میبینه اذیت میشی و خیالش نیس،یعنی خودش میکه برو خونم آمار بگیر به منم بگو،سیاست داره شوهرت،

یاهم بجای اینکه خودتو بخوری و اذیت کنی،یا بچتو ببری بهش بدی که نگه داره و بچه رم بد عادت کنی و وابسته مادربزرگ،خودت بشین مودبانه بگو به مادرشوهرت که راحت نمیشی تو خونت،اگه اثر نکردچند روز قهرکن برو،مرگ یه بار شیونم یه بار

منم مشکل شما رو داشتم. من طبقه بالای مادرشوهرم زندگی میکنم. من از این خانواده نفرت دارم. اصلا نمیتونستم تحملشون کنم. وقتی میومدن آماده میشدم بچه رو برمیداشتم میرفتم خونه مامانم.

تا وقتی که سر یه موضوعی باهاشون دعوا کردم.  دیگه هر روز اومدنشون تموم شد. انشاالله یکی دو ماه دیگه هم اسباب کشی میکنم میرم خونه خودم

عجب صبری دارید احتمالا تو کارتون دخالت نمیکنن آزار ندارن

خیلی ،همه هم بهم میگن ،دخالت که خیلی دوست داره بکنه ولی من هیچی از برنامه هام و کارهام نمیگم که بخواد نظر بده 


خیلی سخته ،گاهی کلافه ای حوصله ی خودتم نداری ،میاد 

اخلاقی هم دارم نمیتونم بد برخورد کنم اگه غصه ی عالم رو هم داشته باشم بازم رو خودم نمیارم .

چاره ای نیس ،نمیخوام دلش بشکنه(با اینکه اون اخلاق قشنگی نداره،نذاشتم رومون بهم باز شه که هرچی خواست بگه) 

ولی خیلی اذیتم ،چند بار خواستیم خونه رو عوض کنیم نذاشت

دیگه موندگار شدیم 20 سال گذشته

بقیشم میگذره


ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز