میخواماز اول بگم
تقریبا سه سالو خورده ای پیش تو بازی کالاف از طریق یکی از پلیرا رفتم تویه اسکوادی (گروه)
بعد یکی گفتش که این نوبه کیه اوردین
بعد ما دعوامون شد یجورایی ولی خو من روم نشد خیلی جوابشو بدم کلن خیلی کم حرف میزدم
دیگ اشنا شدیم تو بازی سه ماه بازی میکردیم وحرف میزدیمو اینا
کمکم رفتیم واتساپ یعنی خیلی اصرار کرد که شمارتو بده و اینا منم راضی شدم صحبت میکردیم از هر دری
حسکردم همون ادمیه که همیشه تو ذهنم میخواستم. تا یه سالو نیم حرف میزدیم تو روز ۵ ۶ ساعت
رفیق همون جاست فرند بودیم خیلی اخلاقش منطقی و شوخ و کلن ذهن بازی داشت درمورد کتابا نجوم عقایدموندخانوادمون همچی میگفتیم سر ۲ سال اعتراف کرد که دوسم داره منم کم کم بهش گفتم
بعددددد ما یه برنامه طولانی برا اشنایی و اینا ریخته بودیم چون هردومون سنمون کمبود. اون تازه تموم کرده منم سال اخرم قرار بود اون بره سربازی منم برم دانشگاه یه شهر دیگ چون خانوادم خیلی سخت گیرن و با همچین روابطی کنار نمیان نتونستیم همو ببینیم بودیم همچنان تا اینکه بابام فهمید قیامت شد تا ۶ ماه شرایطم افتضاح بود افتضاح بابام عین زندانی باهام رفتار میکرد ولی خو اون تو این شیش ماه از طریق دوستام و دختر خالم سراغ منو میگرفت