فشار زندگی این روزا روم زیاد بود
خونوادم خیلی اذیتم میکنن
بابام یه معتاد بی عرضس حتی نمیتونه شلوار خودشو بکشه بالا ولی به من میگه کار نکن
من شغلم رو روال افتاده درامد خوبی دارم وجهه اجتماعی خوبی دارم تازه دارم راه میوفتم به جای کمک کردن همش از پام میگیره. مجبورم شغلمو ازش پنهون کنم
قشنگ قصد داشتم خودمو بکشم دیگه
زنگ زدم به نامزدم گفتم بیا جدا شیم تو تقصیری نداری تو این وضعیت
کلی پشت تلفن قربون صدقه رفت و خندوند منو عصری هم غذا سفارش داد رفتیم تو یه باغ خیلی بکر و قشنگ خوردیم
با یه حال خوب اومدم خونه
باز بابام ر.ی.د تو حال خوبی که نامزدم ساخته بود ولی این دفعه تاب اوریم در برابرش زیاده😄
این آدم نبود تا الان مرده بودم