من و مادرشوهرم تو یه ساختمونیم، بعد زایمان من هم مادر شوهرم دایم خونه ما بود، یه ذره بچه گریه میکرد زود میومد بالا، می‌گفت چی شده پوشکشو عوض کردی، لابد روشو نکشیدی سرما خورده، بیا بیر شیر بده، به خدا کلافه ام کرده بود، هر کاری هم کردم از رو نرفت، بعد بچه ام یه خورده که بزرگتر شد چسبید بهش خودش کم کم قطع کرد، الان اصلا نمیاد
عزیزم یه لحظه فکر کن بعدش چی میشه؟؟؟ الان خودت اگه تو این شزایط بودی و اینو به شوهرت میگفتی شوهرت چه عکس العملی نشون میداد؟؟؟؟ به نظرت طرف میره خیلی منطقی به مادرش میگه نیا خونه مون؟؟؟؟ یا اصلا یک درصد شوهره بره بگه، بعد مادر شوهره چه آبروریزی ای خواهد کرد؟؟؟؟؟ الان یه مشکل داره، اون موقع ۱۰۰ تا!!!!
منم پیش مادرشوهرم راحت نیستم ما چی میخوریم کجا میریم چیکار میکنیم عین یه گزارشگر ضبط میکنه بره خبر بده حای اگه نفهمه ما شام یا ناهار چی داشتیم میپرسه شام چی بود؟ یا ناهار نداشته باشیم هی به شوهرم میگه ناهار چی میخوای بخوری، دیگه به این فکر نمیکنه من با یه بچه ۱۰ماهه خب هرروز نمیتونم دم گاز وایسم
فعلا که رفته گفته هیچیم نشده ....
شوهر منم ادمه درک داره حالا شوهر استارتر به هیچ جاش نیست ولی شوهر من بفهمه من اذیتم خودش سر بسته میگه زیاد نیایید
قرار نیست بره بگه مزاحمی نیا که ...
ادم اختیار زندگیش باید دست خودش باشه قرار باشه با ننه من غریبم بازی مادر شوهر بترسی که کلات پس معرکس
اسی بنده خدا هیچی نگفت ی سری ها چ بجنسیشون و با افتخار توضیح میدن
حاج آقاشون نیاز به زن نداره تو‌خونه؟
جمع کن برو یک ماه دوماه بمون خونش
خونت جابجا کن ودور ازشون خونه بگیرید
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز