سلام یساله عقدم تو این یسال واقعا خسته شدم خانواده شوهرم تو زندگیمون دخالت میکنن و گیر میدن و.. شوهرمم گوش میده از مادر شوهرم بگیر تا برادر شوهرم همش گیر میدن و دخالت میکنن مثلا توی لباس پوشیدنمون توی زندگیمون یه مهمونی دعوت میشیم منو شوهرم دوس نداریم بریم ولی مادر شوهرم میگه باید بیاین هرچی میگیم دوس نداریم فلان مادر شوهرم ناراحت میشه قهر میکنه یه شب رفته بودم عروسی مادر شوهرمم بود شام که خوردم شوهرم پیام داد گفت بیا بریم خونه اونوقت به مادر شوهرم گفتم میخام برم گفت چه زود فلان بشین حالا قیافش بهم ریخت بعدش فرداش اومده بود به شوهرم گفته بود چرا زنت زود پاشد منو تنها گذاشت فلان با اینکه جاریامم اونجا بودن
کلا دوس داره بچسبیم به هم مادر شوهرم دلمو شکونده ناراحتم کرده جوری که هر شب گریه کردم بعد انتظار داره به همه حرفاش گوش بدم کلا دوس داره هرجا میره منم باهاش برم ولی دوس ندارم
مهمونی دعوتیم چند شب دیگه بعد دیشب شوهرم گفت نمیریم هرکی هرچی بگه جوابشو میدم اونوقت مادر شوهرم قهر کرده بود که حتما باید بیاین بعدش برادر شوهرم زنگ زد به شوهرم گفت بیاین فلان شوهرمم گوش داد گفت باشه میایم
من دوس دارم خودمون واسه خودمون زندگی کنیم از دخالت و گیر دادن بدم میاد شوهرمم به حرف اونا گوش میده میگه مجبورم بخدا خسته شدم شوهرم میگه توی عقد اینجوریه بریم زیر یه سقف دیگه دخالت نمیکنن بنظرتون چیکار کنم چی به شوهرم بگم خسته شدم