ک همدمم باشه
باهم حرف بزنیم بیرون بریم لباس ست بپوشیم
موهاشو شونه کنم ببندم ارایشش کنم براش لاک بزنم
لباسای خوشکل خوشکل براش بخرم
کلی خوراکی و اثباب بازی هر چی دلش خاست براش فراهم کنم
اما وقتی باردار شدم خانواده همسرم و ب ویژه خود همسرم تا موقع تعیین جنسیت دلمو خون کردن ک بچه باید پسر باشع همسرم میگفت اگه دختر باشه باید سال بعد باز حامله شب اطرافیان همه ارزو میکردن ک خدا کنه بچت پسر باشه
و پسر شد
اون لحظه ک دکتر گفت بچه پسره نمیدونم خوشحال بودم یا ناراحت خودم دلم ی دختر کوچولو میخاست ولی از اون طرف اگه پسر نمیشد کسی جز خودم دوسش نداشت
الان تصمیم گرفتم هیچ وقت دختر نیارم دیگه باردار نشم دلم نمیخاد کسی اذیتش کنه پدرش فرق بزاره بین پسرم و اون نکنه ی وقتی کمبود محبت داشته باشه
از ی طرفم قد دنیا دلم گرفته کاشکی ادما انقد بی رحم نبودن میدونم همه چی دست خداست ولی من دلم میخاست بعد این همه سختی ده روز دیگه دختر کوچولومو بغل کنم