سلام آقای x
امیدوارم حالتون خوب باشه؛
اگر بخوام رو راست باشم،من امروز اومدم؛بعد از گذشت ۵ ماه به شما یه اعترافی بکنم.
من در ۲ سال گذشته،یک کتاب باعنوان:(قهوه سرد آقای نویسنده)خوندم؛این کتاب در کنار موافقین زیاد،مخالفین زیادی داشت،ولی یک قسمت از این کتاب عمیقاً من رو به خودش جذب کرد و باعث شد بعد از گذشت ۲ سال کلمه به کلمه اون بخش رو حفظ هستم و خوشحال میشم با شما به اشتراک بگذارمش؛میگفت:"من نمیخوام بشینم و ببینم کی واسه به دست آوردنم تلاش میکنه.البته این یه رسمه یا شاید هم طبیعت دختر هاست که وقتی از کسی خوش شون می آد باید منتظر بمونن تا اون طرف پا پیش بذاره.انتظار کشیدن ترسناک ترین قسمت دوست داشتن واسه یه دختره،ترس از این که نیاد یا این که خیلی دیر بیاد.اما من فکر می کنم اگر یه روز به پسری علاقه مند بشم،خودم واسه به دست آوردنش تلاش می کنم،چرا؟جواب خیلی ساده ست،چون من اون رو دوست دارم و می خوام با کسی باشم که دوستش داشته باشم.دوست داشته شدن به تنهایی واسه من کافی نیست."
من هم الان،درست در چنین وضعیتی قرار گرفتم و در این پنج ماه که به شما علاقه پیدا کردم بارها راجع به این موضوع فکر کردم که منطقی عمل کنم؛ولی متاسفانه عشق منطق نمی شناسه و من بعد از کلی کلنجار با خودم تصمیم گرفتم،که بیام و بهتون اعتراف کنم که:من عاشقتون شدم...
البته که راست و حقیقتش اولا فکر می کردم؛ممکنه یه حس زود گذر باشه و به زودی از بین بره؛ولی باقی موند،بیشتر شد و از بین نرفت.
این تمام احساسات من به طور صادقانه و خالصانه به شما بود،به هر حال اولین حق طبیعی انسان آزادی است و شما می توانید هر تصمیمی بگیرید و حتی می تونید بی تفاوت از کنار این موضوح رد بشید و من باز هم به تصمیم شما احترام میگذارم...
داشت یادم میرفت؛متاسفانه من هنوز شهامت و جسارت ابراز احساساتم به طور مستقیم نیستم و واقعاً از نه شنیدن میترسم،اگر معرفی کنم به احتمال خیلی زیاد من رو می شناسید پس ترجیح میدم ناشناس باقی بمونم تا تصمیم گیری برای شما هم راحت تر باشه و اگر راضی بودید بیشتر با هم آشنا بشیم.
خوشحال میشم نظرتون رو بشنوم.متشکرم