این قضیه رو یکی از دوستام برام تعریف کرده و مربوط به دوست دوستم میشه.
دختری بود به اسم … که اتفاقی با پسری آشنا میشه. پسره دانشجوی پزشکی بوده و یه دل نه صد دل عاشق دختره میشه. دختره هم اونموقع معماری میخونده. انقد میره و میاد تا دل دختره رو بدست میاره. جفتشون شبیه هم بودن. یه کاپل شیک و پیک و سالم و باهوش و اهل درس و کار.
رابطشون واقعااا خوب بوده و ازونا که با هم ورزش میکردن، درس میخوندن و خوش میگذروندن.
جفتشون هم تحصیلات و جایگاه اجتماعی براشون مهم بود. پسره خیلی خوشتیپ بوده و دخترای دانشکدشون بهش پیشنهاد میدادن. دختره هم خیلی خوشگل بوده و از یه خانواده اصیل با وضع مالی تقریبا خوب.
میگذره و بنا به دلایلی تصمیم میگیرن توافقی و دوستانه بعد ۱ سال جدا شن با اینکه عاشق هم بودن. ولی پیش رفتن شرایط و گذشت زمان فقط اوضاع رو بدتر و وابستگیشون رو بیشتر میکرد.