ظرفیتم تکمیل شده نمی دونم چیکار کنم
از یه طرف ازش متنفرم از یه طرف دوسش دارم
ب خدا دارم دیوونه میشم
پدرم از بچگی کنترل گری شدیدی رو من داشت در حدی ک منو دیوونه کرده بود نذاشت برم سرکار نذاشت کاری ک دوست دارم بکنم نذاشت دانشگاهی ک دوست داشتم برم ....
الآنم ک ازدواج کردم همش به کار شوهرم کار داشت
شوهرم برای خودش ی کسب و کار کوچیک داشت و درآمدش هم بد نبود اما از سردلسوزی بگم آخه چی بگم یه مقدار پول بهش داد قرار شد شریک بشن شوهرم تولید کنه و پدرم بفروشه سرمایه اولیه بهش داد و ی جای خوب و تمیز براش اجاره کرد پول پیشش رو داد .. خلاصه شوهرم تولید کرد اما پدرم نتونست بفروشه
جنسا موند رو دستشون فروش نرفت تا این ک از مد افتاده ودیکه خریدار نداره
پدرم چیزی حدود 1 میلیارد پول داده بود ک ما 500میلیونش رو پس دادیم ) مثلا ماشینمون رو فروختیم
خلاصه نخواستیم زیر دین پدرم بمونیم
پدرم شوهرم مقصر می دونه میگه کم کاری داشته من نتونستم اون تو این چندسال باید خودش ی حرکتی می زد پول من خوابید اونجا آخر هیچی ب هیچی ...
شوهرمم پدرم مقصر می دونه که نفروخت...
ولی باز من الان زیر دین پدرم هستم و آدم منت گذاری هستن ...
این وسط من خیلی خیلی آسیب روحی مالی همه چی دیدم از جمله این ک سرویس طلا فروختم کسب و کار زمین نمونه ماشین صفرمون از دست دادیم .... واقعا نمی دونم چیکار کردم ک مستحق این همه سختی هستم ... نمی دونم کی رو مقصر بدونم چون خودم بچه سال بودم و اون موقع پدرم خیلی روی من تاثیر گذاشت چون آدم موفقی هست می رقت می اومد به کار شوهرم کار داشت
یا از شوهرم دلخور باشم کاز خدا خواسته از پدرم حمایت دریافت کرد .. خلاصه نمی دونم چطوری امشب صبح کنم خیلی حالم خراب
محض رضای خدا یکی بیاد ی چیزی بگه حرف بزنیم ....