جاریم خوشبحالشه هر روز بیرون و خونه باباشه اونوقت من افسرده شدم

دیگه چون شوهرم نمیبره هفته ای دوبار الی سه بار میگم بابام میاد دنبالم میبرتم و میارتم

وقتی میرم دیگه دلم نمی‌خواد برگردم خونم از یه طرف هوا رو به تاریکی می‌ره همش می‌خوام زود بیام که غذام درست باشه شوهرم گیر نده 

نمیفهمتت اسی

اخر نفهمیدم از تاپیکت ادم اجتماعی هستی، تنهایی دوست داری، حوصلت سرمیره، یا سرت شلوغه 🤦🏻‍♀️

منم دو تا بچه کوچیک دارم همش تو خونه بچه کوچیکم شش ماهشه اصلا نمیتونم برم بیرون خونه مامانمم دوره اگ برم باید باشوهرم برم چون با دوتا بچه سختمه،با مادرشوهرمم تو یه ساختمونیم ک بدتر از همه اینه ک باهم قهریم جاریم هم مث جاری تو مغازه میره میاد خونه مادرشوهرم ولی من هم همیشه تو خونه تنهام

بحث کلی این  است  که  شما  خودت با  جاری ات الان مقایسه نکنی ...بعد شرایط خودت را قبول کنی میرسیم  سر   آداب  رفت  و  آمد...اول خانه پدر و  زنی که  به عنوان زن پدر وارد خانه پدرتان شده   شما  مستحب نه    واجب است   هفته ای  دوبار  خانه پدرت سر بزنی و به این نیت که مشکلی حل  کنی ....میروی زن پدر  دمق است ،،،با محبت زبان که هیچ خرجی ندارد  احوالش بپرس ...خانم فلانی  خسته اید  خودم چای می ریزم ،،،اول مراعات احترام و بعد منظورت غیرمستقیم  از این جمله اینه که  من اینجا می آیم چون خانه خانه من  بوده  و هست  و صرف محبت یا بی محبتی شما قید پدرم و خانه پدرم نمیزنم .