بچه بودم شاید ۹ سالم بود .دختر عموم ۸ سالش .یه عمو داشتیم که جوون مرگ شده بود
هیچ وقت ندیدیمش
ارامگاه نزدیک خونه مادربزرگم بود
حسابی خوشگل باصفا بود .مخصوصا تو فصل بهار
با دختر عموم کنار قبر عموم مینشستیم و بازی میکردیم .رفتیم گل چیدیم که قبر رو با گل تزیین کنیم
نصف قبر رو گل گذاشتیم که گل کم اومد
رفتی باز گل بکنیم
وقتی برگشتیم دیدیم بقیه قبر با گل بنفش تزیین شده
تو آرامگاه جز ما دوتا کسی نبود
یه نگاه به قبر کردیم
یه نگاه به هم
و از ترس فرار کردیم
الان من ۳۴ سالمه
ولی هیج وقت اون خاطره یادم نرفته