از بس که بچه ننه اس چندروزه حوصله هیچکیو ندارم قرار بود ننش بیاد خونمون داشتم با مامانم حرف میزدم که حوصله مادرشوهرم رو ندارم کاشکی نیاد شوهرم حرفامونو دیده بود
بهش میگم خب اون رور واقعا حوصله نداشتم دلم نمیخاست ببینم کسیو گفت دیگه از من توقع نداشته باش مثل قبل باشم گفت بهم بخاطر مامانم دوست دارم گفتم نمیخام دوسم نداشته باش اصلا بعد پاشدم رفتم اتاق ک پشت سرم گفت خوش اومدی
الانم قهریم باهم حرف میزنیم ولی قهریم
من با مامانش کاری ندارما خداوکیلی مادرشوهرمم در کل آدم خوبه زیاد اذیت نمیکنه اما شوهرم وقتی همش بهم میگه مامانم مامانم میکنه باعث شده من از مامانش متنفر بشم
حالا نمیدونم همینجوری قهر بمونم منتظر باشم اون بیاد یا چ حرفی بزنم
یا معذرت خواهی کنم نمیدونم چیکار کنم
ولی دلم خیلی شکسته ازش دیگه نمیخام حتی دوسم داشته باشه
نمیدونم چیکار کنم ب نظر شما