منم بچه بودم عاشق بابام بودم ..چون بابام تا شب سرکار بود و اون چندساعتی که میومد خونه باهامون بازی میکرد و همیشه مهربون بود ..ولی مامانم بیشتر باهاش سرو کار داشتم و ممکن بود یرای اینکه بهم چیزی باد بده دعوام کنه و .. البته اینم بگم یه روزمامانم بیمارستان بود یکی از سخت ترین روزام بود ..منم همین سنای ۵، ۱۰ سالگی رو داشتم
این بچه ها هم چون شما همیشه کنارشون هستید و باباشون کمتر و تربیت بچه ها بیشتر با مامانشونه طبیعتا شاید باباشون و بیشتر دوسا داشته باشن
الان من عاشق مامان بابام هستم هردورو یک اندازه دوست دارم