اقا ما یه بار تو عقد مسافرت رفتیماونم با مادر شوهر پدر شوهرم رفتیم مشهد اینام مریض کلا اویزون ما هیچی نفهمیدیم از مسافرت دو دقیقه نهایت ما با هم تنها میشدیم در حدی که بریم اب بخوریم 😐
حالا الان اومدیم سر خونه زندگی مون من میگم بیا ماه عسل بریم کربلا
اونم میگه نه مامانم تا حالا کربلا نرفته دلش میخواد بزار کربلا یه وقتی بریم مامانمم ببریم 😐😐😐😐😐
ماه عسل یه جا میرن موندگار باشه من خودمم یه بار رفتم کلا اونم اربعین شلوغ پلوغ دسته جمعی هیچی نفهمیدم الان دوست دارم با شوهرم برم
کلا هم با مادرشوهرم خوش نمیگذره مریضه اویزون بازی در میاره بخوایم یه بیرون بریم میگه خوشبه حالتون منم کاش میرفتم
حالا چه جوری شوهرم رو متقاعد کنم که کلا با اینا نریم مسافرت یا حداقل دو سه سال اول زندگی مون با اینا نریم؟
همین جوریش خونمون نزدیک مادر شوهرمه هر روز زنگ میزنه شوهرمو میکشه اونجا اره بیا سبزی بخر ، اره بیا بخاری رو روشن کن 😐 شوهرمم میره اونجا دیگه نمیزارن بیان نوحه میخونه برا شوهرم ، شوهرمم میگه پاشو بریم پیششون اینا خیلی تنهان