میشه بیاین درددو دل کنم درباره جاریم

من شهر غریب ازدواج کردم و با جاریم توی ی ساختمون بودیم و هر روز باهام بودیم درد و دل میکردیم ب هم کمک میکردیم هوای همو داشتیم با بچه هاش بازی می‌کردم تا اینکه ی خونه دیگه رفتن و سال بعدش من بچه دار شدم . اومد منو شوهر و بچمو با اصرار برد خونشون و مراقب من و بچم بود تا زردیش خوب شد تا یکسال اول بچه هر موقع مریض میشد ب خواست خودش میرفتیم اونجا و بچه داری یاد گرفتم ازش. اینم بگم موقع کرونا بود و بچه اش مدرسه نمی‌رفت و کوچیکه ۴ ساله بود . خیلی بهم لطف میکرد و منم شوهرم سعی می‌کرد هر طور میتونه جبران کنه براش مثلا چون شوهرش اکثرا نبود رفت و آمدش و یا خریدای خونش و تعمیرات و اینا را را انجام می‌داد.  تا اینکه نمیدونم چرا دیگه ی مدت هست اصلا درد و دل نمیکنه از هیچی حرفی نمیزنه یا خیلی وقته خونش نرفتم اصلا. اونم نمیاد دیگه. چن باری خواستم برم بیرون گفته نیستم یا چن روز پیش ک دفاع ارشدم بود میخواستم بچمو بزارم پیشش گفت بیار بعد شبش زنگ زد گفت ک قراره بریم جهیزیه خواهرمو بخریم و عجله ای هستش و یک هفته ای باید بخریم بره سر خونش و نیستم بچه را نیار. یا اون شبی بهش گفتم این هفته کی میتونم ی روز بیام خونت گفت واقعا نمیتونم بچه هام میرن مدرسه و کوچیکه هم که کلاس اوله کلی از درس میفته هرکی میاد خونمون و شبا دیگه ۹ میخابن .اگه میخای بیای دو سه ساعته بیا ترجیحا ۵ شنبه ها . بعد من ناراحت شدم از اینکه انگار دیگه صمیمیت بینمون از بین رفته . نمیدونم واقعا سرش اینقدر شلوغ شده بخاطر مدرسه بچه ها یا اینکه میخاد قطع رابطه کنه . اینم بگم تو مدرسه عضو انجمن شده و همش در حال کاردستی ساختنه چون خیلی نقاشیش خوبه. زنگ ک دیگه اصلا نمیزنه فقط من میزنم اون روزی میگم میدونستی مریضم چرا زنگ نزدی میگه واقعا سرم شلوغه بزار بچت بره کلاس اول میفهمی چی میکشم . حالا نظر شما چیه