روزی سگی داشت در چمن علف میخورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟! سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف میخوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف میخوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
رابطه من با ایران رابطه آدمی است که از مادرش دلخور است.نمیتواند از مادرش دل بکند چون شدیداً دوستش دارد اما خسته و دلخور است💔 یکسال خواننده خاموش بودم یکبارم تعلیق شدم کاربر جدید نیستم
8سالته...هفته اخر اسفنده...ساعت 10 صبح زیر پتوی گرم بیدار میشی هوا هنوز تاریکه میری پشت پنجره رو نگاه می کنی می بینی داره بارون میاد... پنجره رو باز می کنی بوی نم بارون تمام وجودتو پر میکنه... چند قطره بارون به صورتت می خوره... بوی غذای مورد علاقت کل خونه رو گرفته... زندگی هنوز زیباست ☘